بهش گفتم:
می ترســـــم!
می ترسم یه روزی بیاد که حضورت را احساس نکنم
گفت: من که جایی نمی رم... همیشه هستم
چشماش هیچ وقت دروغ گوهای خوبی نبودند
بهشون خیره شدم و گفتم: بودن داریم تا بودن.
می شه کیلومترها از هم دور بود،
می شه روزها و ماه ها همدیگه رو ندید،
اما به یاد هم بود و به اندازه هزار سال از هم خاطره داشت
من می ترسم... می ترسم این روزها یادمون بره
سکوت کرد
دستش رو گرفتم و گفتم: بیا یه قولی بهم بدیم
قول بده با من یا بی من،
هرجای دنیــــا که نفس می کشی،
من رو از یاد نبری، من فوبیای فراموش شدن دارم
دنياي عشقولانه فرشته ...
برچسب : نویسنده : ih-fereshtehe بازدید : 201